آموزش رمان نویسی | خانه رمان

مقالات, اخبار و آموزش رمان نویسی

آموزش رمان نویسی | خانه رمان

مقالات, اخبار و آموزش رمان نویسی

نقد فتح الله بی‌نیاز بر «آبی‌تر از گناه»: به نقل از سایت محمد حسینی

نقد فتح الله بی نیاز به آبی تر از گناه
آبى تر از گناه که با توجه به متن پنهانش مى توانیم آن را رمان بدانیم، به رغم آنچه درباره پایان بندى اش خواهم گفت، مصداق این گفته خانم ایریس مرداک نویسنده و منتقد ایرلندى است که: «رمان ضرورتاً دو کار در پیش رو دارد: نخست این که به کشف و شناخت جهان خارج از خود نایل آید و دوم اینکه به اکتشاف و انکشافى در درون خود اقدام کند؛ یعنى به کشف نردبان، ساخت و شکل خود بپردازد.»طرح معماى روایت و تعلیق متناسب با آن از همان صفحه اول آغاز مى شود. همچون داستان هاى پلیسى _ جنایى، ظاهراً قتلى رخ داده است؛ یعنى «واقعه اى» پیش آمده که از هر حیث پروپیمان است و نمى توان در آن دست برد و چیزى را در آن تغییر داد.....

نقد فتح الله بی نیاز به آبی تر از گناه

آبى تر از گناه که با توجه به متن پنهانش مى توانیم آن را رمان بدانیم، به رغم آنچه درباره پایان بندى اش خواهم گفت، مصداق این گفته خانم ایریس مرداک نویسنده و منتقد ایرلندى است که: «رمان ضرورتاً دو کار در پیش رو دارد: نخست این که به کشف و شناخت جهان خارج از خود نایل آید و دوم اینکه به اکتشاف و انکشافى در درون خود اقدام کند؛ یعنى به کشف نردبان، ساخت و شکل خود بپردازد.»طرح معماى روایت و تعلیق متناسب با آن از همان صفحه اول آغاز مى شود. همچون داستان هاى پلیسى _ جنایى، ظاهراً قتلى رخ داده است؛ یعنى «واقعه اى» پیش آمده که از هر حیث پروپیمان است و نمى توان در آن دست برد و چیزى را در آن تغییر داد. اما قتل چه کسى و چرا پلیس در سراسر متن غیبت دارد و نشانى از بازجویى نیست و حتى مخاطب متن مجهول است و خواننده فقط با یک «راوى» مواجه است که با زبانى حساب شده خوش آهنگ و لحنى کنایى _ اما ملایم _ حرف مى زند؟ این راوى که بعداً مى فهمیم مصحح است و براى خواندن کتاب سعدى به خانه یک شازده مى رود، طبق متن، جوانى ساده لوح، یک شهرستانى تقریباً دست و پاچلفتى، یک مرد زحمتکش و مهجور (حتى کارش هم او را به گوشه گیرى وامى دارد) و تا حدى فقیر و کم و بیش «معیوب» است.خواننده به یمن تردستى نویسنده و زبانى که او انتخاب کرده است از صفحه چهارم به بعد نمى تواند راوى را دوست نداشته باشد. مى داند که او دارد مطالعه مى کند و تا حدى دچار جهل و سردرگمى است اما همه اینها از «خوبى»، «پاکى» و حتى «معصومیت و حقانیتى» است که به خواننده القا مى شود. این القا از یک سو حاصل معنایى است که متن به ما انتقال مى دهد و از سوى دیگر محصول
زبان است که هم از وضوح برخوردار است و ساده و سرراست و موجز است و هم کنایى و بعضاً طعنه آمیز است
امکانات زاویه دید گاهى در خدمت سرعت بخشیدن به قصه است و زمانى آن را کند مى کند؟ گاهى رنگ و بویى از امر واقعى به روایت مى دهد و زمانى آن را به الگو هاى واقعى نزدیک مى سازد و چون راوى «اهل کتاب» است، لذا به تقریب تمام آنچه که روایت مى شود _ اعم از تصویرى یا نقلى _ حساب شده است و از حد اطلاعات و دانش او فراتر نمى رود. آنجا هم که مى رود، به گفته هاى دیگر شخصیت (والدین، عصمت، شازده) استناد مى شود.شخصیت هاى فرعى بدون استثنا کارکرد همه جانبه روایى دارند، آنها در دادن اطلاعات، پیشبرد تضاد راوى با دیگران و خودش ایجاد مانع و پیچیدگى و حفظ تعلیق و رمز و راز قصه ایفاى نقش در تعین بخشیدن به عملکرد هاى شخصیت اصلى (راوى) و انگیزه ها و پیچیدگى هاى درونى و بیرونى او نقش لازمه را ایفا مى کنند، اما محدودیت شخصیت هاى فرعى از یک سو و عدم گستردگى رابطه راوى با آنها و دقت در میزان گفت وگو ها، موجب شده است که داستان از اشباع اطلاعات و نیز شرح تاریخ گذشته شخصیت ها (براى فرار از بازنمایى موقعیت اکنون آنها) فاصله بگیرد. البته نگاهى به گذشته هم دارد، اما این نگاه بخش زیادى از زمان را به خود اختصاص نمى دهد
برخورد راوى با گذشته خود و دیگر شخصیت ها نه تنها قطعیت ندارد، بلکه مشمول طعنه و کنایه عام هم مى شود. به طور کلى در این رمان راوى از هر سه نوع کنایه (لفظى، نمایشى، موقعیتى) بهره مى جوید تا تناقضى بین درک شنونده اش و روایت خود پدید نیاورد و شنونده یا شنونده هاى او که ظاهراً جزء دستگاه انتظامى و قضایى اند، سرنخى از حقیقت متناقض با واقعیت کشف نکنند و چون راوى اعترافاتش را مى نویسد، بنابراین عملاً با یک «فراداستان» روبه رو هستیم. این فراداستان تا فصل آخر به شیوه فرایند کلامى (Verbal Process) پیش مى رود. اما در فصل آخر به یک باره تمام ظرایف و کنایه ها در خدمت تبرئه راوى درمى آیند و به این ترتیب خواننده خود را با یک راوى اغنا گر (Unreliable Narrater) روبه رو مى بیند و حس مى کند نویسنده او را به عمد فریب داده است و این یک حسن یا امتیاز نیست.به گمان من حسینى باید اجازه مى داد که فرایند داستان خودش پایان بندى خود را رقم مى زد و این ممکن نبود مگر با یک چرخش حساب شده زاویه دید. به عبارت دیگر باید در فصل آخر فرایند دلالتى (Signification Process) جایگزین فرایند لفظى مى شد، یعنى ما (خواننده ها) از زبان راوى عقیده و گفته هاى شخصیت هاى غایب [پلیس، بازجو و...] را مى شنیدیم. اشتباهى که حسینى در پایان بندى این رمان خوب و تحسین انگیز مرتکب شده است، همان اشتباهى است که حمید یاورى در داستان «شهربازى» مرتکب شده بود و احمد غلامى و من در نقد هاى جداگانه به آن اشاره کردیم: اجازه ندادن به تداوم هستى یک فراداستان به عمد پنهان مانده.این فراداستان پنهان مانده که حسینى با تردستى در رفت و برگشت هاى عین و ذهن و دگرگونى رویداد ها تا یک فصل مانده به آخر در ساختن آن موفق بوده است، با همین پیشنهاد جزیى به گونه اى به فرجام مى ر سید که اغراق، مطالعه کارى و جهالت راوى که تا پیش از آن نوعى معصومیت و حقانیت به او بخشیده بود بارزتر مى شد
داستان به لحاظ معنایى نوعى انتقام جویى است، انتقامى که نه شکل عشیرتى دارد نه شکل جیمز باندى و ترمیناتورى بلکه به شیوه کاهن هاى معابد عهد باستان است. کاربرد این روش گونه اى تدبیر مدرنیستى است اما موضوع این انتقام از موجودات به ظاهر زنده اى که سال ها است مرده اند اما کسى وقت و حال خاکسپارى شان را ندارد کهنه است. از سطح و لایه دوم متن چنین استنباط مى شود که این کهنگى تعمدى است. در واقع نویسنده در ژرف ساخت داستان خود محور معتبر و در عین حال دردآورى را «طرح» مى کند تا نشان دهد که در انبوهى از پدیده هاى تکنولوژیکى و حتى نانوتکنولوژیکى، جامعه ما هنوز که هنوز است، در خانه و کارخانه، در اداره و دانشگاه و در سطح شهر و روستا اسیر سنت گرایى ها، پچ پچ ها، حسادت ها، کینه ها و انتقام جویى هایى است که از این یا آن نبش قبر تاریخى حاصل مى شوند و حتى روشنفکر ها هم از این وام ها و دام چاله ها درامان نیستند.به همین دلیل حسینى از لحاظ معنایى به طرف داستان اندیشه رفته است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد