آموزش رمان نویسی | خانه رمان

مقالات, اخبار و آموزش رمان نویسی

آموزش رمان نویسی | خانه رمان

مقالات, اخبار و آموزش رمان نویسی

چرا و چگونه رمان به ایران آمد؟ - به نقل از والس

مهدی پاک نهاد
این متنی که ملاحظه می کنید درباره علل شکل گیری رمان به مثابه گونه ای ادبی در ایران است.
مهدی پاک نهاد در این نوشته تلاش کرده است رمان را با مدرنیزاسیون در ایران تبیین کند. در این باره دیگران و بخصوص منتقدان ادبی هم بسیار گفته اند اما آنچه اهمیت دارد این است که بین رمان و ساختار اجتماعی همواره نوعی ارتباط وجود دارد. پرسش هایی از این همواره جامعه شناسانه هستند.

این متنی که ملاحظه می کنید درباره علل شکل گیری رمان به مثابه گونه ای ادبی در ایران است. مهدی پاک نهاد در این نوشته تلاش کرده است رمان را با مدرنیزاسیون در ایران تبیین کند. در این باره دیگران و بخصوص منتقدان ادبی هم بسیار گفته اند اما آنچه اهمیت دارد این است که بین رمان و ساختار اجتماعی همواره نوعی ارتباط وجود دارد. پرسش هایی از این همواره جامعه شناسانه هستند.
مهدی پاک نهاد 

 

انگشت دوم دستمان


نگاهی معرفت شناختی به وضعیت رمان در ایران معاصر





(1)


شکل گیری رمان در غرب در سده های شانزدهم و هفدهم، پرسش از چیستی این قالب ادبی را تا حدودی روشن می سازد. رمان، به عنوان فرم و ساختاری تازه در ادبیات از عمری کمتر از چهار سده برخوردار است، و این چهار سده مصادف است با شکل گیری، نضج، و فراگیری دوران تازه ای از اندیشه انسان غربی. دورانی که یادآور انقلاب های صنعتی، انقلاب های سیاسی و اجتماعی، اصلاحات در ساختارهای اجتماعی و اقتصادی، و همچنین اتخاذ رویکردی نوین در فلسفه بوده است. به نظر می رسد انسان غربی در سده های یادشده رویکرد تازه ای از نگاه به هستی را تجربه نمود که به تبع آن توانست تغییرات بنیادینی را نیز در عرصه های مختلف زندگی خود ایجاد نماید. این نگاه تازه خود محصول عللی چند بود که شاید بتوان در راس این علل جدا شدن از پارادایم دین محور قرون وسطی و رسیدن به فاعلیت اندیشه عقلانی را برشمرد که نماد آن جمله معروف دکارت: می اندیشم پس هستم است. می اندیشم دکارت، از یک سو تاکید بر عقل و ابزارهای عقلانی در مواجهه با جهان اشیا است، و از سوی دیگر، تاکید بر من انسانی، به عنوان سوژه یکتا و معیار برای سنجش جهان است. به عبارت دیگر، می اندیشم دکارت، همان من عقلانی است که می خواهد بدون اتکا به هیچ امر فرا عقلی، جهان را به شناسایی بنشیند. 


(2)


رمان محصول دنیای مدرن است. اگر بپذیریم که هنر (دست کم در قوالب ادبی اش) در جستجوی کشف و بیان جایگاه انسان و چگونگی آن در هستی ست، درخواهیم یافت که دوره های مختلف زندگی بشر ، نمایانگران صور گوناگون جایگاه بشر بوده اند که طبعا عالی ترین شکل بیان آن را در هنرهای مکتوب هر دوره می بینیم. چه در تراژدی ها و حماسه های یونانی (که قدرت سرنوشت و سلطه آن بر انسان شعار آن بود) و چه در هنر قرون وسطی (که وجه قدسی و متعالی انسان نماد برجسته آن بود) و چه در هنر شرقی (که پیوستگی میان انسان و طبیعت محور قرار داشت) ، این تلاش برای نمود سمبلیک جایگاه انسان روشن و نمایان است. 

اشاره شد که دوره مدرن دوره حاکمیت سوژه است. بنابراین روایت هنر در این عصر، روایتی از انسان عقل مدار، عصیانگر، خودشیفته، و در عین حال تنها، دور افتاده، و مضطرب دنیای مدرن است. رمان، بهترین قالب و بهترین الگو برای تصویر چنین انسانی است. همانطور که عصر مدرن عصر فردیت (individualty) است، رمان نیز عرصه گاه حضور فرد individual) ) است. همانطور که عصر مدرن، عصر خالی شدن جهان از اسطوره ها و افسانه ها و لمس واقعیت سخت و سرد هستی عینی است، رمان نیز روایت گر واقعیت روزمره و عینی انسان اینجا و اکنون است. با فرارسیدن مدرنیته، عصر فئودال های بزرگ، ارباب ها، دوک ها، و شوالیه ها سر رسید و به همان ترتیب، با ظهور رمان، دیگر جایی برای رمانس های قهرمان پرور باقی نماند. انسان مدرن هر چه بیشتر غرق در ذهن پیچیده و شاکله معرفت خود شد، و قهرمان رمان، به همان ترتیب، ذهنیت زده و غرق شده در جریان سیال ذهن نمودار گشت. عصر مدرن، عصر توهم زدایی انسان است. انسانی که روزی اشرف مخلوقات به حساب می آمد و محور گیتی و مرکز عالم بود، در عصر خودویران گر مدرن، تبدیل به حیوان تکامل یافته ای (داروین) شد که سرشار از تناقضات و خواهش ها و عقده های فروخورده جنسی و روانی (فروید) است، و اساسا تنها قادر است به معیشت خود بیاندیشد و مستحیل در کارش شود (مارکس) . و به همین ترتیب در رمان، شخصیت ها هر چه بیشتر از قهرمانان نیک سرشت و متعالی فاصله گرفتند و تبدیل به بیماران ذهنی (داستایوفسکی)، و کارگران و تهیدستان طبقات فرودست(دیکنز) و در نهایت آدم های کوچه و بازار (جویس) شدند. 

اینها در واقع نمایانگر ارتباط تنگاتنگ رمان با عرصه های معرفتی و فرهنگی و اجتماعی جامعه است. تجلی هنر در فرم های گوناگون، ارتباط مستقیمی دارد با اشکال اجتماعی و معرفتی حاکم بر آن جامعه هنرپرور. این ارتباط، ارتباطی مکمل و این همان identity) ( است. هنر صورتی از یک معرفت کلی تر حاکم بر جامعه است. به عبارت دیگر، هنر، خود، بهره ای از پارادایم معرفتی حاکم بر عصر خود است. لذا نمی توان بدون درنظرگرفتن بسترها و زمینه ها و بدون توجه به شکل شکوفایی حقیقت در هر دوره تاریخی، از ظهور یا افول یک فرم هنری در یک دوره خاص تاریخی سخن گفت. 


(3) 


بسیاری از صاحب نظران بر این عقیده اند که ظهور رمان در ایران، ارتباط مستقیمی با نهضت مشروطه دارد. اگر چه در زمان مشروطه و حتی دهه های اولیه پس از آن، ما شاهد ظهور رمان برجسته ای نیستیم، اما فی الواقع مشروطه را می توان به عنوان بستر مهیایی در نظر داشت که سازه های معرفتی و اجتماعی لازم را برای ظهور این قالب جدید در ایران فراهم کرد. نهضت مشروطه به عنوان اولین صورتبندی رسمی قانون در ایران ، در حقیقت نماینده اولین جلوه های مدرنیته در ایران نیز بود. روشنفکران آن دوره مبنای مباحث و شعارهای خود را تحقق قانون و تاسیس مجلسی جهت تدوین آن قرار داده بودند. همچنین توجه به استقلال سیاسی و تمامیت ارضی از یک سو، و آزادی های فردی از سوی دیگر، نشانه های دیگر ورود اندیشه های مدرن بودند. این فرایند پس از مشروطه و در جریان ملی شدن صنعت نفت و پس از آن در جریان انقلاب سال 57 نمود بارزتری یافت. 

تحولات اجتماعی ، سیاسی، و فرهنگی عمیقی که در طی سده گذشته در متن جامعه ایرانی رخ داد، ساختار ادبیات را نیز تحت الشعاع قرار داد. گویی انسان ایرانی قرن بیستم آرام آرام با همان چیزهایی درگیر می شد که انسان اروپایی در رنسانس تجربه اش کرده بود. تطبیق بعینه این دو تحول اجتماعی البته آشکارا نامناسب است، و تنها از این منظر می تواند راهگشا باشد که اهداف آرمانی هر دو را که تا حدود زیادی مشترک هستند (آزادی، استقلال، قانون، و…) مبنای کار قرار دهیم. و البته این نکته مهم را نیز لحاظ کنیم که انسان ایرانی در مقام یک انسان حاشیه نشین ( با توجه به اروپامحوری حاکم بر سراسر قرن بیستم) نه به دنبال خود این اهداف آرمانی، بلکه به دنبال صور عینی و محصولات دم دستی این اهداف بود. و طبعا برای دستیابی به آنها چاره ای نمی دید مگر تشبه به انسان اروپایی. از همین رو بی راه نیست اگر بگوییم رمان نه در مقام یک نیاز معرفتی یا فرهنگی، بلکه در مقام یکی از اشکال مدرنیزاسیون وارد ایران شد. و از همین روست که اولین رمان های نوشته شده در ایران رنگ و بویی کاملا اخلاقی ( شمس و طغری اثر محمد باقر میرزا خسروی) و یا حادثه ای- عشقی ( تهران مخوف اثر مشفق کاظمی) دارند. رمان در ایران متولد شد، اما همانطور متولد شد که دیگر مفاهیم غربی مثل دموکراسی ، قانون، صنعتی شدن، انقلاب و اصلاح، و… متولد شدند: یعنی ناقص الخلقه و بسیار دور از نسخه اصل شان. منظور از اصل در اینجا همان نسخه اروپایی مفاهیم فوق است. چرا که رمان نیز (غیر از استثنائاتی) در نهایت تنها به تغییرهای صوری و کمی قناعت کرد و نتوانست خود را در حد یک نسخه اصیل ایرانی ارتقا دهد. اگر هدایت را استثنا کنیم، دیگر نمی توان از نویسنده ای نام برد که بتوان او را به عنوان یک نویسنده مولف در معیار جهانی و به عنوان کسی که تبلور تلفیق اندیشه غیر اینهمان غربی و فضای مانوس بومی باشد، در نظر گرفت. این به معنای نادیده گرفتن ارزش ها و حرمت نویسندگان فراوانی که در سده اخیر برای اعتلای ادبیات ایران تلاش کردند نیست، بلکه توجه دادن به این نکته است که نویسندگان ما، هر کدام در یک حوزه خاص قابل استناداند، و اساسا نمی توان در خارج از چارچوب تعریف شده خودشان، به آنها رجوع کرد. 

از سوی دیگر مسئله رمان در ایران ، ارتیاط مستقیم و تنگاتنگی با شکل برخورد ما با غرب به عنوان یک دیگری ) the Other ) دارد. غرب در طول قرن گذشته برای ما به مثابه آینه ای بود که ما را قادر می ساخت خود (self ) درونمان را از منظری بیرونی شاهد باشیم. اما البته این دیگری ، نه صرف آینه، بلکه در مقام یک دیگری بزرگ تر، منشا تناقض عمیقی در ما شد. همان تناقضی که پس از گذشت یکصد سال از آغاز مدرنیزاسیون در ایران، نهادینه شدن پایه ای ترین و ابتدایی ترین مفاهیم جامعه مدنی و دموکرات را در این کشور با مشکل مواجه کرد. نگاه روشنفکران ما به مقوله ای به اسم غرب، همواره تا حدی آمیخته به ترس و احساس احترام بوده است. چنانکه غرب به عنوان هستی ای متفاوت از ما، همیشه در دو سوی مطلق خیر و مطلق شر نوسان می یابد و هر موضعی در برابر آن از سوی جریان روشنفکری ما، تا حدّی آمیخته به اغراق و ابهام است. این دیگری بزرگ ، که به عنوان ابژه میل ما، ابژه ای همیشه دور از دسترس، منشاء بسیاری از تناقضات و عقده های درونی ما شد، چنان روشنفکران ما را مبهوت خود ساخت که در نهایت واکنش شان به آن عبارت از یک نگاه مطلق محور شد. به عبارت دیگر یا مقلد صرف جریان های غربی شدن (که نمونه های آن را در قالب امواج و مدهای روز فکری که در هر دهه، پایه های سست و لرزان ادبیات ما را سست تر و لرزان تر کرده و می کند می بینیم) ، و یا در قالب یک گرایش ضد غرب که در واقع آبشخور چنین نگاهی نیز همان مبهوت ماندن در قبال این دیگری ست. نظریه غرب زدگی در حقیقت ریشه در همین نگاه دارد که پس از انقلاب نیز صورتهای رادیکال چنین منظری را در قالب نظریه های ادبیات متعهد جنگ شاهدیم. چنین مواضعی از سوی روشنفکران و نویسندگان ما، از طرفی امکان شناخت بی واسطه و حتی الامکان اشبه به واقعی نسبت به غرب را، از فضای ادبی و فرهنگی ما گرفت، و از طرف دیگر اجازه شکل گیری و نضج ادبیاتی بومی و در حین حال قابل طرح در سطح جهانی را نیز از بین برد. 

آغاز رمان در ایران ، مصادف بود با گسترش جریان های چپ در سرتاسر دنیا، و خاصه در کشورهای جهان سوم. در ایران، در حوزه ادبیات، این تاثیرپذیری را در قالب الگوگیری نویسندگان از ادبیات روسیه و نظریه مارکسیسم-لنینیسم روسی و مد شدن نویسندگانی همچون ماکسیم گورکی و شولوخوف می بینیم. به نحوی که واژه ادبی رئالیسم در فرهنگ ما با رئالیسم سوسیالیستی یکی می شود. ادبیات ایدئولوژیک می شود، و به جای پرداختن به مضامین هنری، به سیاست می پردازد. چنین مضامین ایدئولوژیکی را در آثار نویسندگانی همچون بزرگ علوی، به آذین، احمد محمود، دولت آبادی،…. شاهدیم. اگرچه این نویسندگان تلاش کردند با وارد کردن فضاهای بومی و شخصیت های قومی و لهجه های محلی، حتی الامکان رمان های خود را ایرانی بنمایانند، اما آن چیزی که در نظر نمی گرفتند این بود که با تعویض صورت مسئله، نمی توان اساس مسئله را نیز تغییر داد. 

گذار ایران از فضایی سنتی به وضعیتی مدرن، علیرغم الزامی بودن اش ، آسیب های جدی ای را به پیکره ادبیات ما وارد کرد. ادبیات در حال گذار ما ، همچون دیگر بخش های در حال گذار، وضعیتی پا در هوا دارد که دیگر نه دقیقا متعلق به گذشته است و نه در بستری نو و امروزی قرار گرفته. از جمله مهم ترین آسیب های این وضعیت، قطع ارتباط مستقیم با سنت هزارساله ادبی است. یکی از مهم ترین علل ناکامی رمان در ایران، خالی بودن محتوای آن از نشانه های اختصاصا ایرانی ادبیات است. کشور ما که در حوزه ادبیات ، چه در حوزه نظم و چه در حوزه نثر یکی از عمیق ترین و پرگنجینه ترین ملل دنیاست، اکنون دیگر با این منبع عظیم ارتباطی ندارد و از آن تغذیه نمی کند. لذا، نثر ما (یا به عبارتی همان رمان) نثری اخته شده و بی ریشه است. از سوی دیگر خلاء یک نهضت ترجمه برای باز کردن آبشخورهای جدید فکری و نظری و معنوی، راه را برای برون شد از این مرداب بسته است. هنوز بخش عظیمی از ادبیات جهان –چه در حوزه کلاسیک و چه در حوزه مدرن- به ترجمه فارسی درنیامده و بسیاری از آن مواردی نیز که ترجمه شده اند، تنها لزوم و اهمیت ترجمه تخصصی و حرفه ای را یادآور شده اند!

اگر بعد از گذر بیش از هفتاد سال، هنوز رمان بوف کور تنها نماینده ادبیات ایران در سطح جهانی است، به دلیل ظرفیت های این متن به عنوان یک رمان است. هدایت موفق شده است در این رمان، تکنیک رمان نویسی را به بهترین شکل برای بیان هدفی اساسا زیباشناختی به کار گیرد. در عین حال این رمان روایتی مدرن از تاریخ این سرزمین است که صرفا بر پایه شهود و درک تیز هنری هدایت می باشد و به هیچ امر خارج از خود تکیه ندارد. شکاف معرفتی جامعه معاصر ایران و به تبع آن شکاکیت کلبی وار و روان نژندی که از این از هم گسیختگی نشاءت می گیرد، به خوبی در شخصیت چندپاره و متوهّم رمان نشان داده می شود. من ماءیوس و ناتوان و بدبین بوف کور همان من جمعی اجتماع ایران در قرن بیستم است، که نه قدرت آن را داشت که در برابر آن دیگری بزرگ تر مستحیل و مسخ نشود، و نه توان تکیه و بنیان بر آنچه خود داشت. بوف کور رمانی خودآگاه است که در عین اعتراف به شکست ،از منظری نقادانه به جهان اطراف خود می نگرد، و با تکیه بر تخیّل خلاق و طوفانی اش واقعیت سست و وهم آلود حاکم بر دور و بر خود را ویران می کند. و این درست همان نقطه پیروزی این رمان است: بوف کور نشان گر واقعیتی خارج از خود نیست، بلکه خود واقعیتی می شود و خود را به نمایش می گذارد. این همان سوبژکتیویته حاکم بر مدرنیته است. سوبژکتیویته ای که دیگر رمان های ایرانی از آن تهی، یا صاحب حداقل آن اند. تقابل های دوگانه ای همچون زندگی و مرگ، عشق و نفرت، زن اثیری و لکاته، حال و گذشته، و… که در بوف کور به وفور یافت می شوند نمایانگر شکافی هستند که ذهن میان جهان خود و جهان اشیاء برقرار کرده است. جهان بوف کور جهان یک دست و شسته رفته و فهم پذیر پیشامدرن نیست، بلکه جهانی است وهم آلود، دوگانه، و زشت، که پدیده ها نه آن گونه که به واقع هستند، بلکه آن گونه که به ذهن راوی می آیند نمودار می شوند.

این نشانه ها همگی حکایت از درک کاملا متفاوتی است که هدایت در مقام یک نویسنده مدرن از جهان خود داشت. بوف کور در ایران تنها ماند چون نه تنها مهم ترین نشانه های جهان سنتی و برزخی ایران معاصر را در خود داشت، بلکه این نشانه ها را بر مفاهیم، وضعیت ها، و روابطی بنیان نهاد که از اساس مدرن ، و متعلق به جهان و انسان مدرن بودند. به خاطر چنین شرایطی است که مدت هاست رمان بوف کور بهترین رمان ایرانی ست، و مدت هاست که انگشت دوم دست مان، برای شمارش بهترین رمان های ایرانی بلند نشده است.

نظرات 1 + ارسال نظر
رضا 1388/08/21 ساعت 09:30 ب.ظ

آقا دمت گرم خیلی وبلاگ توپی داری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد