آموزش رمان نویسی | خانه رمان

مقالات, اخبار و آموزش رمان نویسی

آموزش رمان نویسی | خانه رمان

مقالات, اخبار و آموزش رمان نویسی

مراحل شکل گیری داستان - بخش اول: مقدمه

داستان نویس مدتی را برای یافتن موضوع داستان سپس رشد دادن آن در ذهنش و بعد نوشتن آن روی کاغذ صرف می کند. این مدت با توجه به میزان آماده بودن ذهن نویسنده، کم و زیاد می شود. گاهی در مصاحبه با نویسندگان بزرگ می خوانیم که آنها داستانی را پس از آنکه چندین سال در ذهن شان بوده است، روی کاغذ آورده اند. این مسئله ممکن است در آغاز، به نظر عجیب بیاید.  
  
 ولی باید بدانیم که ذهن داستان نویس همچون زمین مساعد است که اگر بذری در آن بیافتد, ان بذر شروع به جذب موادی می کند که برای رشدش مفید است. در زمین های کشاورزی، اگر بذری مدتی درون زمین بماند و به آن آب و مواد دیگر نرسد، ممکن است از بین برود، ولی در ذهن یک داستان نویس، یک بذر هیچ وقت از بین نمی رود، بلکه منتظر دریافت مواد لازم برای رشد می ماند. به طوری که گاه ممکن است خود نویسنده هم آن را فراموش کند، ولی پس از گذشت چندین سال، یعنی پس از آنکه میزان شناخت نویسنده از مسائل مختلف افزایش یافت و به تجربیات زندگی و مطالعه اش اضافه شد و دامنه تخیلاش را گسترده تر کرد، همان بذر ممکن است آماده رشد شود. اگر داستان نویس دوباره در ذهنش به آن بذر و یا موضوع داستان مراجعه کند، متوجه می شود که به راحتی می تواند آن را رشد دهد و به یک داستان خوب تبدیل کند.
حتما پیش خودتان فکر می کنید، برای نوشتن داستانی که در ذهن دارید، باید سالها صبر کنید. اگر چنین است، باید بگویم که چنین منظوری نداشتم. حرف ما این است که هر داستان برای شکل گرفتن و کامل شدن، نیاز به زمان دارد، و داستان نویس در نوشتن آن نباید عجله کند. یعنی، این فکر که اگر سوژه ای به ذهنتان رسید، باید خیلی سریع آن را روی کاغذ بیاورید، فکر اشتباهی است. اگر چنین کاری بکنید، مطمئن باشید اولین کسی که قصه ی شما را بخواند، اگر هم به شما نگوید، به خودش خواهد گفت: چه داستان خام و نپخته ای.
حتما تا حالا غذای خام و نپخته خورده اید؛ غذایی که به اندازه ی کافی روی چراغ نباشد و موادش خوب پخته نشود، ضمن آنکه بسیار بد مزه است، هضمش نیز بسیار سخت و مشکل خواهد بود. داستان نپخته نیز، داستانی است که به اندازه ی کافی در ذهن شما پخته نشده است. مطمئن باشید که داستان شما اگر خوب در ذهنتان پخته شود و برسد، مانند یک سیب شیرینِ خوشمزه است. اما اگر همین سیب را هنگامی که نرسیده و کال است از درخت بچینیم، گس و بدمزه خواهد بود. کمتر کسی حاضر می شود میوه کامل و نارس بخورد.
زمانی که موضوع داستانی در ذهنتان است، هم باید در زمینه های مختلف مطالعه کنید و هم در مورد عناصر تشکیل دهنده ی آن فکر کنید. مطمئن باشید که هر داستانی بعد از مدتی، خودش مانند میوه ای رسیده، از شاخه ی ذهن شما جدا می شود و روی صفحه ی سفید دفترتان می افتد. پس یادتان باشد در نوشتن داستان و رمان، به هیچ وجه عجله نکنید و در این کار، به راستی که عجله کار شیطان است.
حالا که متوجه شدیم داستان را باید تا پخته شدن و رسیدن، مدتی در ذهن خود نگه داشت و بعد آن را روی کاغذ اورد، بد نیست به مراحلی که هر داستان طی می کند تا روی کاغذ آورده شود نیز اشاره کنیم:
همانطور که میوه، ابتدا بذر بوده و سپس به صورت جوانه ای از زمین بیرون آمده، و بعد هم به شکل نهال کوچکی درآمده و سپس درخت بزرگی شده و در آخر کار، میوه ای خوشمزه از آن درخت به دست آمده است، داستان نیز برای آنکه به شکل داستان کامل از ذهن نویسنده روی کاغذ انتقال یابد، با استفاده از زمان و موادی که از ذهن نویسنده جذب می کند، مراحی را می گذراند. این مراحل عبارتند از:
1. موضوع یابی (سوژه یابی)
2. پیام
3. طراحی داستان
4. رشد و پرداخت داستان.
شناخت این مراحل به نویسنده کمک می کند تا متوجه شود که داستان تا چه حد شکل گرفته است. باغبان اگر از رشد بذری که در باغچه اش کاشته است شناخت کافی داشته باشد و بداند که این بذر در هر یک از مراحل رشد چه کودی نیاز دارد و چه مقدار آب باید به آن داد، به رشد این بذر کمک خواهد کرد. نویسنده هم اگر این مراحل را به خوبی بشناسد، میتواند با استفاده از این شناخت، داستانش را سریعتر، بهتر و پرمحتواتر بنویسد و اگر داستانش دچار مشکلی شد متوجه خواهد شد که آن مشکل مربوط به کدامیک از مراحل شکل گیری است.
از کتاب «پلی به سوی داستان نویسی»
نویسنده: داریوش عابدی

نظرات 4 + ارسال نظر
ناشناس 1400/12/26 ساعت 08:03 ب.ظ

من توی مقدمه های داستان هایم گیر میکنم
نمی‌دونم مقدمه شو چطور بنویسم :

فرزان.۱۳۸۴ 1398/11/24 ساعت 02:13 ق.ظ

با سلام به همگی و خسته نباشید به نویسنده سایت
من یک نوجوان ۱۵ ساله ام پر از تخیلات و داستان های مختلف برای نوشتن اما با مشکلی بزرگ
از چند وقت پیش شروع به نوشتن یک داستان بلند علمی تخیلی کردم و حدودا ۱۰_۱۲ صفحه نیز پیش رفتم اما وقتی به مقدمه داستان نگاه می کنم می بینم زیاده جالب نیست
اگر می شود چند نکته برای نوشتن یک مقدمه برای داستان علمی تخیلی در ژانر جادو بنویسید.

فرنوش 1397/12/19 ساعت 03:23 ب.ظ

خیلی مطالبتون خوبه. بجای طول و تفصیل الکی ، لب مطلب رو توی چند خط مفید میگید و تمام عااالیه خواننده همیشگی تون شدم

ممنونم
موفق باشید

حوری سا 1396/06/14 ساعت 12:02 ق.ظ

ممنونم ازراهنمایی تون ولی من میخوام یه رمان عاشقانه بنویسم که توش شخصیت های خوب بد داره واسه همین به دوراهی گیرمردم شخصیت هاراانتخاب کردم مقدمه رمان گفته:ام امامانده ام واسه شخصیت هاچه سرنوشتی بزارم

سلام
این سوال جواب مفصلی می طلبد که مربوط به طراحی ساختار رمان هست. اما اگر بخواهم خلاصه ای بنویسم:
ساختار داستان به طور کلی می تواند به این شکل باشد.
حادثه ای تعادل زندگی شخصیت اصلی ما را به هم می زند. شخصیت ما به دنبال چیزی می رود که تعادل را به زندگی او برگرداند. او در این راه با موانع و مشکلات زیادی مواجه می شود و در کشمکش با آنها پیش می رود تا آنها را یکی یکی پشت سر بگذارد. در پایان او یا موفق می شود ،با به دست آوردن چیزی که در پی اش بوده، تعادل را به زندگی اش بازگرداند و یا اینکه موفق نمی شود.
مثلا:
شخصیت ما یک روز عاشق دختری می شود. خیال و تمنای عشق باعث خارج شدن زندگی شخصیت ما از تعادل می شود. او دیگر آدم سابق نیست. شخصیت ما برای رسیدن به دختر دلخواهش پا پیش می گذارد. اما مشکلاتی این وصال را غیرممکن می کند. مثلا مخالفت خانواده دختر، یا فقر و نداری پسر، یا یک رقیب عشقی سرسخت پولدار، یا سرسختی دختر در دادن پاسخ مثبت و یا همه ی اینها. شخصیت برای حل این مسائل و مشکلات باید کاری بکند. او در پایان یا به عشقش می رسد و زندگی اش آرام و متعادل می شود و یا در رسیدن به عشقش ناکام می ماند وعلی رغم ناکامی یک تجربه ی سخت را پشت سرگذاشته.

اما انتخاب سرنوشت شخصیت ها: این مسئله بستگی به جهان بینی و نگاه شما به زندگی دارد. شما زندگی را چه طور می بینید؟ مثلا نظرتان راجع به عشق چیست؟ یا نظرتان راجع به یک عشق در یک شرایط اجتماعی خاص. مثلا عشق در زمان جنگ؟ یا مثلا نظرتان درباره ی عشق یک طرفه چیست؟ شما زندگی را بیهوده می بینید یا هدفمند و ارزشمند؟
بنابراین باید مفهوم اساسی رمان تان را مشخص بکنید. درباره ی چه چیزی می نویسید و چه عقیده و نظری درباره ی آن دارید؟
وقتی این را مشخص کردید حوادث و اتفاقات را در جهت رسیدن به این اندیشه هدایت می کنید.
مثلا من می خواهم درباره ی عشق بنویسم و به نظرم عشق باعث تلاطم های بیهوده و اعصاب خردکن می شود، یا لااقل در شرایطی خاص اینگونه هست و ارزش آن را ندارد که به خاطرش بجنگی. عشق موضوع اصلی رمان من هست و نگاهی که منتقل می کند هم این هست: عشق ارزشش را ندارد به خاطرش زندگی ات را ببازی.
حال که می دانم در پایان به کجا باید برسم حوادث داستان را به گونه ای طراحی می کنم و می چینم که معنای مورد نظرم را به خواننده منتقل کنم. برای همین سرنوشت شخصیت من در پایان رمان به احتمال زیاد یک موقعیت بغرنج و ناامید کننده خواهد بود. پایان خوشی در کار نیست و شخصیت من نه تنها به عشقش نمی رسد بلکه همه ی زندگی اش را هم از دست می دهد.
امیدوارم نکاتی که عرض کردم مفید باشد.
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد