آموزش رمان نویسی | خانه رمان

مقالات, اخبار و آموزش رمان نویسی

آموزش رمان نویسی | خانه رمان

مقالات, اخبار و آموزش رمان نویسی

ایشی گورو چگونه در چهار هفته رمانش را نوشت؟

 «کازوئو ایشی‌گورو» در یادداشتی شرح داده که چگونه در عرض چهار هفته کتاب برنده بوکر «بازمانده روز» را به نگارش درآورده است. کازوئو ایشی‌گورو نویسنده انگلیسی ژاپنی‌تبار است که با رمان «بازمانده روز» و اقتباس سینمایی آن به شهرت رسید. او که اکنون 61 سال سن دارد، تنها در عرض چهار هفته این کتاب را نوشته است. او در این یادداشت توضیح می‌دهد چگونه ترانه‌ای از «تام ویتس» الهام‌بخش او برای خلق این اثر شده است.  
خیلی‌ها باید ساعت‌ها کار کنند. اما وقتی بحث نوشتن رمان پیش می‌آید، باور عموم بر این است که پس از چهار ساعت نگارش مداوم، بازدهی کاهش پیدا می‌کند. من کم‌وبیش با این نظر موافقم اما همین که تابستان سال 1987 نزدیک می‌شد، متقاعد شدم که باید رویکردی جدی‌ در پیش بگیرم. «لورنا» همسرم هم موافق بود.
از آن‌جا که پنج سالی می‌شد کار روزانه را کنار گذاشته بودم، در آن نقطه خیلی منطقی توانستم ریتمی منظم برای کار و تولید اثر در پیش بگیرم. اما شور موفقیت عمومی پس از دومین رمانم، حواس‌پرتی‌های زیادی پیش رویم گذاشت؛ طرح‌هایی برای ارتقای سطح شغلی، دعوت‌های شام و میهمانی، سفرهای خارجی و کوهی از ایمیل که همه نقطه پایانی می‌گذاشتند بر رویه درست کاری من. تابستان گذشته فصل اول رمان جدیدم را نوشتم اما بعد از یک سال، هیچ پیشرفتی نداشتم.
بنابراین من و لورنا نقشه‌ای به سرمان زد، قرار شد من در عرض چهار هفته بی‌رحمانه، تمام دفترچه‌ خاطره‌هایم را خالی کنم و با برنامه‌ای که خودمان رمزگونه «سقوط» صدایش می‌کردیم، جلو برویم. در طول دوران «سقوط» من هیچ کاری انجام نمی‌دادم و فقط باید از یکشنبه تا شنبه بعد، هر روز از 9 صبح تا 10:30 شب می‌نوشتم. یک ساعت برای ناهار و دو ساعت برای شام خوردن، زمان داشتم. هیچ‌کس را نمی دیدم، اجازه نداشتم هیچ ایمیلی را جواب دهم و یا به تلفن نزدیک شوم. هیچ‌کس به خانه‌مان نمی‌آمد.
لورنا با وجود برنامه شلوغ خودش، بار سهم من از آشپزی و کارهای خانه را هم به دوش می‌کشید. با این برنامه، امیدوار بودیم نه تنها من از لحاظ کمّی سریع‌تر کارهایم را تمام کنم، بلکه به وضعیتی ذهنی برسم که در آن دنیای داستانی‌ام بیش‌تر برایم واقعی باشد تا دنیای مرتبط با واقعیت بیرونی.
آن زمان من 32 ساله بودم و تازه به خانه‌ای در سیدنهام در جنوب لندن نقل مکان کرده بودیم. اولین‌بار در عمرم بود که اتاق مخصوصی برای کارم داشتم. (دو رمان اولم را روی میز ناهارخوری نوشته بودم.) در واقع اتاق کارم، قفسه‌ای بزرگ در یک پاگرد بود که در هم نداشت، اما من از داشتن فضایی که در آن می‌توانستم کاغذهایم را پخش و پلا کنم و مجبور نباشم آخر روز مرتب‌شان کنم، خیلی خوشحال بودم. دیوارهای پوست‌انداخته را پر کردم از جدول‌ها و یادداشت‌ها و در نوشتن غرق شدم.
اساسا این‌گونه بود که «بازمانده روز» نوشته شد. در طول «سقوط»، من با اختیار تام و دست باز می‌نوشتم. به این‌که سبکم چیست و یا این‌که چیزی که صبح نوشتم با آن‌چه شب در داستانم رخ می‌دهد تناقض دارد، اهمیت نمی‌دادم. اولویتم تنها بیرون ریختن ایده‌ها و گسترش آن‌ها بود. جملات افتضاح، دیالوگ‌های ترسناک، صحنه‌هایی که به هیچ کجا نمی‌رسید، من به همه‌شان اجازه دادم بمانند و روی سطح بیایند.
روز سوم بود که لورنا در ساعت استراحت عصرانه‌ام متوجه شد من رفتاری عجیب و غریب از خود نشان می‌دهم. در اولین یکشنبه تعطیلم رفتم بیرون، به سربالایی خیابان سیدنهام رفتم و در مسیر دائما با خودم ریز می‌خندیدم.
لورنا گفت که خیابان شیب دارد و افرادی که از آن پایین می‌آمدند، تلوتلو می‌خوردند و آن‌ها که بالا می‌رفتند، نفس‌نفس می‌زدند و با تقلا خود را بالا می‌کشیدند. او نگران بود که من هنوز سه هفته دیگر هم در پیش دارم، اما من توضیح دادم که حالم خوب است و اولین هفته موفقیت‌آمیز بوده است.
با همین روند چهار هفته را سر کردم و با تمام شدنش، تقریبا تمام رمان را روی کاغذ آورده بودم: با وجود این که زمان دیگری لازم داشتم تا آن را به طور درست بنویسم، تمام برون‌ریزی‌های اصلی تخیلاتم در طول «سقوط» رخ داد.
باید بگویم از زمانی که «سقوط» را شروع کردم، از منابع تحقیقاتی بسیاری بهره بردم؛ کتاب‌هایی از و درباره برده‌های انگلیسی، آثاری درباره سیاست و مناسبات سیاسی بین جنگ‌ها و چندین مقاله و جزوه درباره آن زمان از جمله «خطرات جنتلمن بودن» نوشته «هرولد لسکی». به قفسه کتاب‌های دست‌دوم کتاب‌فروشی‌های محل حمله کردم تا بتوانم درباره انگلیس دهه 1930 تا 1950 اطلاعاتی کسب کنم.
تصمیم به شروع نگارش واقعی رمان یعنی آغاز داستان‌سرایی، همیشه برایم سخت و حیاتی بوده است. آدم چقدر باید اطلاعات داشته باشد تا بتواند نگارش داستان را شروع کند؟ زود شروع کردن، به اندازه دیر اقدام کردن، مخرب است. فکر می‌کنم در مورد «بازمانده روز» بخت با من یار بود. «سقوط» دقیقا در زمان مناسب پیش آمد، وقتی که من به اندازه کافی می‌دانستم.
وقتی به عقب برمی‌گردم، تأثیرات و منابع الهامی از هر نوع را در کارم می‌بینم، دو عاملی را که کم‌تر در کارم مشهود بوده‌اند برای‌تان می‌نویسم:
1. میانه دهه 70 وقتی نوجوان بودم، فیلمی به نام «گفت‌وگو» را دیدم. این تریلر توسط «فرانسیس فورد کاپولا» کارگردانی شده بود. «جین هاکمن» در آن نقش بپایی را ایفا می‌کند که به تقاضای مشتریانش مخفیانه صدای برخی افراد را ضبط می‌کند. هاکمن با تعصب تمام می‌خواهد بهترین فرد در حوزه کاری‌اش باشد: «رذل‌ترین آدم آمریکا»، اما کم‌کم درگیر این فکر می‌شود که نوارهایی که به مشتریان قدرتمندش می‌دهد ممکن است عواقب خطرناکی از جمله قتل در پی داشته باشد. اعتقاد دارم «هاکمن» ‌اولین مدل برای خلق شخصیت «استیونز» بوده است.
2. فکر می‌کردم «بازمانده» را تمام کرده‌ام اما یک روز عصر صدای «تام ویتس» را در حال خواندن ترانه «بازوهای روبی» شنیدم. این اثر تصنیفی است درباره سربازی که برای رسیدن به قطار اول صبح، معشوقش را در خواب ترک می‌کند. هیچ چیز غیرعادی در این ترانه وجود ندارد، اما با صدای دوره‌گرد زمخت آمریکایی خوانده می‌شود که عادت ندارد احساساتش را ابراز کند و سپس لحظه‌ای فرامی‌رسد که خواننده می‌گوید قلبش شکسته است و این نقطه به دلیل تضاد بین خودِ احساس و مقاومت شدید برای ابراز کردنش، به طرز غیرقابل‌ تحملی تکان‌دهنده است.
ویتس این بخش را با شکوه تمام می‌خواند و با شنیدنش تو می‌توانستی رودررویی یک انسان سختی‌کشیده را در مواجهه با اندوه مقاومت‌ناپذیرش حس کنی. من این آهنگ را شنیدم و تصمیمی برعکس گرفتم؛ این‌که «استیونز» پایان تلخی از لحاظ احساسی داشته باشد. تصمیم گرفتم تنها در یک لحظه که باید با دقت تمام انتخابش می‌کردم مقاومت سختش ترک بردارد و رمانتیسم تراژیک و پنهانش رخ بنماید.
کازوئو ایشی‌گورو نویسنده انگلیسی ژاپنی‌تبار است که ۸ نوامبر ۱۹۵۴ در ناگازاکی به دنیا آمد و در شش‌سالگی وطنش را ترک کرد. او هنگام بحث درباره میراث ژاپنی و تأثیر آن بر تربیتش می‌گوید: ‌«من کاملا مثل انگلیسی‌ها نیستم، چون پدر و مادری ژاپنی در خانه‌ای ژاپنی‌زبان مرا بزرگ کرده‌اند. پدر و مادرم فکر نمی‌کردند که قرار است مدتی به این بلندی در این کشور زندگی کنیم. آن‌ها احساس مسئولیت می‌کردند که ارتباط مرا با ارزش‌های ژاپنی حفظ کنند. من پیشینه‌ای متمایز دارم. جور دیگری فکر می‌کنم و دیدگاه‌هایم اندکی با بقیه فرق دارد.»

موخره
ایشی‌گورو در ژاپن به دنیا آمده و اسمی ژاپنی دارد. حروف اسمش در ژاپنی به معنای سنگ و سیاه هستند. دو رمان اول او در ژاپن اتفاق می‌افتند با این حال خود او در مصاحبه‌های متعدد تأکید کرده که با ادبیات ژاپن آشنایی چندانی ندارد و آثارش شباهتی به ادبیات ژاپن ندارند. ایشی‌گورو در مصاحبه‌ای در سال ۱۹۹۰ می‌گوید:‌ «اگر اسم مستعاری انتخاب می‌کردم و کس دیگری پیدا می‌کردم که از عکسش به جای عکس خودم استفاده کنم، مطمئنم کسی به ذهنش نمی‌رسید که بگوید این آدم مرا یاد فلان نویسنده ژاپنی می‌اندازد.» هرچند بعضی نویسندگان ژاپنی تأثیری دورادور بر کار او داشته‌اند، ایشی‌گورو خود تأثیر سینماگران ژاپنی مانند «یاسوجیرو ازو» و «میکیو ناروسه» را بیش‌تر می‌داند.
به جز «منظره رنگ‌پریده تپه‌ها»، همه رمان‌ها و مجموعه داستان‌های کوتاه او نامزد جایزه‌های معتبر ادبی شده‌اند. مهم‌تر از همه، چهار کتاب «هنرمندی از جهان شناور»، «بازمانده‌ روز»، «وقتی یتیم بودیم» و «هرگز رهایم مکن» همگی نامزد دریافت جایزه بوکر بوده‌اند. رمان‌های «بازمانده روز» و «هرگز رهایم مکن» او به صورت فیلم سینمایی درآمده‌اند. «آنتونی هاپکینز» و «اما تامپسون» بازیگران سرشناسی هستند که در «بازمانده‌ روز» ایفای نقش کرده‌اند.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد