سوال میثم : سلام. من قبل از اینکه داستانم رو تایپ کنم اسکلت بندی رمانم رو تموم کردم (تقریبا) یعنی سه پرده اصلی و اکثر صحنه ها و کاراکتر پردازی و پلات رو مشخص کردم و حتی دیباچه ای هم براش نوشتم منتها فکر می کنم داستانم گوشت و جان و اون روح ادبی و زیبایی احساسی رو نداره و فقط پایه و اساسش خوبه و هرچقدر فکر می کنم نمی تونم بفهم چکار کنم تا خواننده خسته نشه از خوندنش و جذابیتش کم نشه. ؟؟ کتاب "داستان نویسی به زبان آدمیزاد" رو کامل خوندم و چیز خاصی در این مورد گیرم نیومد. اگه منبع یا کتاب و لینک خاصی می شناسید ممنون میشم کمکم کنید. ماجرا حول یک کاراکتر اصلی (پسری جوان که خانواده ش رو از دست داده) می گرده که 7 سال از زندگی و اتفاقاتش رو نشون میده و وارد یک باند مافیایی میشه ولی بیشتر روی روابط بین کاراکترها و تنهایی کاراکتر اصلی و روابط عاطفی و عشقش تمرکز کردم تا اینکه به هیجانی کردن داستان بپردازم. با تشکر از وقتی که برای سوال من می گذارید.
نظر من: یکی از مشکلات رایجی که رمان نویسان با آن مواجه هستند همین از دست رفتن شور نوشتن هست. زمانی که شور نوشتن رمان در نویسنده فروکش می کند نه تنها خود او را دل زده از ادامه کار می کند بلکه باعث می شود مدام فکر کند نوشته اش جذابیتی برای مخاطبان نخواهد داشت. حتی بسیاری فکر می کنند با فکر کردن بیش از حد به مقدمات رمان و ساختن و پرداختن کلیت کار, روح رمان را کشته اند.
ادامه مطلب ...