دوستی با نام عرفان برایم نوشته است: {سلام خسته نباشید. اولین داستانی هستش که میخواهم بنویسم اما بنظرم بعد از اینکه مقدمه را نوشتم داستان خیلی گنگ میشود. من نویسنده چه سوالهایی باید از خودم بپرسم که داستان برای خواننده معلوم و مشهود باشد؟}
و همچنین ریحانه پرسیده است: {سلام. من ایده های زیادی تو ذهنم هست که همشون رو دوست دارم و نمی تونم رو یکیشون متمرکز بشم و همیشه از این شاخه به اون شاخه می پرم. هروقتم می خوام چیزی بنویسم تمام شوق و اشتیاقم می خوابه چون تمام چیزایی که پیش خودم تصور کردم فقط تو ذهن خودم بودن و پیش خودم میگم می تونم جوری بنویسم که بقیه متوجهش بشن؟ یا اصلا می تونم بنویسم؟ بعد نا انید میشم اما بازم میرم سراغش ولی بازم همون آش و همون کاسه...میشه کمکم کنید؟}
پاسخ من:
داستان زمانی برای خواننده گنگ و نامفهوم می شود که در درجه ی اول برای خود نویسنده به اندازه کافی روشن نیست. هر داستانی جهانی دارد. نویسنده تلاش می کند این جهان را از طریق به کاربردن کلمات در طول روایت در ذهن خواننده بسازد. بنابرین نویسنده باید شناخت کاملی از این جهان داشته باشد تا بتواند درباره ی آن با خواننده سخن بگوید. جهان داستان یعنی: آدم ها و ویژگی های شان، روابطشان با یکدیگر، مسائلی که با آنها درگیرند و همچنین زمان و مکانی که همه ی اینها در درون آن اتفاق می افتد. این مسئله در نوشتن رمان بیش از نوشتن داستان کوتاه اهمیت دارد.
ادامه مطلب ...بخش هایی خواندنی از مصاحبه با خانم مایا آنجلو، نویسنده امریکایی
چطور روز کاریات را شروع میکنی؟
در هر شهری که تا به حال زندگی کردهام، در هتلی اتاق گرفتم. اتاق هتل را برای چند ماهی اجاره میکنم، ساعت شش صبح خانهام را ترک میکنم و سعی میکنم در ساعت شش و سی دقیقه در محل کارم باشم. برای نوشتن، روی تخت دراز میکشم. اصلا اجازه نمیدهم خدمه هتل ملحفههای تخت را عوض کنند چون من اصلا آنجا نمیخوابم. تا ساعت ١٢:٣٠ یا ١:٣٠ عصر میمانم بعد به خانه میروم و سعی میکنم نفس بکشم؛ حدود ساعت پنج به کارم نگاه میکنم؛ میز شامی میچینم، میزی مناسب، آرام و شامی دوستداشتنی میخورم و بعد صبح روز بعد میروم سر کار. گاهی وقتی به اتاقم در هتل میروم یادداشتی روی زمین میبینم که روی آن نوشته شده «خانم آنجلوی عزیز، اجازه بدهید ملحفهها را عوض کنیم. فکر میکنیم بو گرفتهاند.» اما فقط به آنها اجازه میدهم بیایند و سطل کاغذ باطلهها را خالی کنند.
ادامه مطلب ...یک زمانی در بین جماعت اندکی روشنفکرتر از عامه مردم صحبت از این بود که در این مرزوبوم همه یا شاعرند یا در آستانه انتشار کتاب شعر و به اصطلاح شاعرشدن. این گفته که از فرط تکرار داشت تبدیل به یک ضربالمثل پرکاربرد میشد، این روزها در جهتی دیگر هم شروع به رشد کرده است؛ چنانکه میتوان گفت این روزها هر که اندک سواد خواندن و نوشتن دارد و در دوره دبیرستان دوستانش از انشاهایش تعریف کردهاند یا کتاب داستانی منتشر کرده یا در شرف این کار است.
ادامه مطلب ...