نخستین باری که شروع به نوشتن کردم، همه کتابها و مجلاتی را که میتوانستم در آنها مقالاتی درباره نوشتن پیدا کنم مطالعه کردم. بیشتر آنها روی نیاز به کنش در میان شخصیتها تأکید داشتند؛ خواه این افراد در حال ستیزه با یکدیگر برای بالا رفتن از یک تپه باشند، یا تیراندازی با یک اسلحه، قنداق کردن یک بچه، یا صرفاً در حال صحبت کردن. من این توصیه را جدی گرفتم و صحنههای داستانهایم، واقعی و قابل قبول شدند. وقتی شخصیتهایم حرف میزدند یا گوش میدادند، اگر گرفتار مشکلی میشدم، رهایی از آن دیگر به اندازه سابق برایم دشوار نبود، اما گاهی با این عقیده غلط که دارم «فشردهنویسی» میکنم، فکر میکردم چند نوبت به کار بردن کلمه کوتاه «عمل» باید کافی باشد.
ادامه مطلب ...